این فقط یه گریه ی ساده ست...
من برای شنیدن گریه هاش
غرورم رو نشکسته بودم
اما چه کنم که دیگه فرصتی ندارم
راهی به لامید حتی وصیتی هم ندارم
هر کسی اومد سر مزارم
قدم هاش و رو روی سرم می گزارم
چه کنم که دیگه دستی به دنیا ندارم
من زیر خاک قدم هات یه جورایی مدفون مونده بودم
تا اینکه نسیم امید روی تنم لرزید
منو از جا بلند کرد و آروم بهم خندید
چه کنم که فرصتی ندارم
چاره ایی جز خندیدن به آنها
جز سازش راهی ندارم....
نظرات شما عزیزان: